هادی ایمانی ::
دوشنبه 85/4/26 ساعت 6:0 صبح
هادی ایمانی
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ... خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت
زندگی را دوست دارم نه در قفس
بوسه را دوست دارم نه در حوس
تو را دوست دارم تا اخرین نفس
نمی خواهم بمیرم ! نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت؟ کجا باید
غریبه سلام. دیگه نمیخام تکرار تو واژه هام باشه و نمیخام بگم چقدر دلتنگم ،کاش
می تونستم فقط جواب یه سوال رو برای همیشه بدونم ، هیچ وقت شهامت نداشتم
بپرسم هیچ وقت. همیشه زبون نقطه چینا ، زبون من شد و انگار تو مسلط به این
گنگ ترین زبون دنیا . همیشه می ترسیدم غیر اونی باشه که باور کردم و همیشه
مثل بچه ها پشت نگاهم با بلندترین فریادهای همیشه خاموش قایمش کردم .من
برای ابراز این حسم نسبت به تو چقدر ناشیانه رفتار کردم ، گذاشتم تا مخفی ترین
قسمت قلبم بیای و روح منو عریان عریان ببینی،گذاشتم تا ببینی و بفهمی که جایی
که تو باشی حاضرم فدا بشم ، فنا بشم .غریبه تو منو دوست نداشتی هیچ وقت و
من روز به روز عاشقتر شدم ، و روز به روز پژمرده تر .دلزدت کردم ، خستت کردم و
تو رفتی من موندم و رویاهامو و زبون همیشه گنگ نقطه چینا..........................
صدا سر داد؟ در زیر کدامین آسمان ، روی کدامین کوه ؟ فضا
به دل پناه ببر که تو را چنان که تمنای توست دوست می دارد
نوشته های دیگران()
